A love letter from Taghi Rahmani for Narges Mohammadi

My dearest Narges,

It’s your birthday again.

Your 10th birthday in prison.

Another year has slipped away.

 

Sometimes, time serves to bridge the gap, while at other times, it does not. Yet, it intensifies the longing to be together and see each other.

I often find myself wondering, how much longer must this separation endure?

Since the day I proposed to you, many years have passed, but how many of those years have we truly spent together?

You were once the April girl, and today you stand as a Nobel laureate. Yet, to me, you remain the same energetic Narges, brimming with the zest for life, your voice filling the room, your courage in facing adversity, and your ever-present kindness. Narges, with all her complexities.

They say you turn a prison into a mother’s haven, transforming hardships into moments of joy. They say you confront jailers to support those in need. They say many things.

But when our reunion will happen, I’m uncertain. Perhaps I should continue waiting, as both you and I have made vows to the people. Breaking them would be wrong and against our principles.

Believe me, Narges, I long for your presence by my side, to share the burdens of this tumultuous life together.

The children have grown, asserting themselves, pointing out flaws, showcasing the gap between generations.

Ali sometimes disagrees with me, and Kiana has her own unique way of living and thinking

But they are independent, and my guidance continues, sometimes leading, sometimes following.

The crux of life is this: once again, I express the unaccustomed waiting, hoping for a reunion. I battle against despair with the hope of our meeting.

Happy birthday, My dearest Narges.

Taghi Rahmani – Paris

17th April 2024


سلام نرگس

اول اردیبهشت است، روز تولد تو و باز سالی دگر گذشت.

گاهی زمان مرهمی بر فاصله هاست و گاهی هم نیست، بلکه تب دیدار و خواست در کنار هم بودن را بیشتر می کند.

گاهی می گویم اخر چقدر باید طول بکشد این جدائی؟

از آن شبی که پیشنهاد ازدواج دادم تا امروز چندین و چند سال گذشته، اما مگر چند سالش را ما کنار هم بودیم؟

آن روز دختر اردیبهشت بودی، امروز بانوی نوبل هستی. اما برای من همان نرگس هستی. با انرژی و سرشار از شور زندگی و با صدایی که فضا ‌را پرمی کرد. جراتی که در مواجهه با خطر داشتی و داری. همراه با مهربانی. نرگسی با همه دردسر هایش.

هم بندی هایت تعریف می کردند که در بند مادری می کردی. نیمرو درجه یک می پختی. میخندی و میخندانی و شادی به راه می اندازی. می گویند “ممسن خانی”برای حمایت از  هر فردی. با زندانبانان مواجه می شوی. می گویند…..

اما انتظار دیدار ما کی به سر می رسد؟ نمی دانم شاید باید همچنان منتظر ماند، چرا که عهدی با مردم بستی و بسته ام که شکستنش نادرست و خلاف مرام است.

باور کن که سخت نیاز داشتم در کنارم بودی تا بار سختی این زیستن پر و فراز و نشیب را با تو قسمت می کردم.

بچه ها دیگر بزرگ شده اند.گاه میپذیرند. گاه ایراد می گیرند. همه اینها به طور عادی تفاوت نسلی را نشان می دهد.

علی تحلیل هایی دارد که گاه با من نمی خواند. کیانا سبکی دارد که متفاوت با توست.

اما همراهند و این زیبایی زندگی است.

آنها مستقل هستند. چانه زنی من با انها ادامه دارد. گاهی من می برم، گاهی هم آنها.

خلاصه زندگی این است.

باز به انتظاری که عادت نشده است،به امید دیدار می گویم. با امید به دیدار، با ناامیدی مبارزه می کنم.

نرگس تولدت مبارک.

تقی رحمانی – پاریس

۱ اردیبهشت ۱۴۰۳